نشستن
سه شنبه هفته پیش وقتی می خواستیم ناهار بخوریم طبق معمول خواستی بیای اذیت کنی و سفره رو بریزی به هم، ما هم تصمیم گرفتیم رو میز غذا بخوریم، ولی اومدی اینقدر دور و بر ما و مظلومانه ناله کردی که هنوز شروع نکرده دوباره برگشتیم رو زمین نشستیم! بابایی رفت یه زیر انداز بزرگ آورد و نشوندت روش و یه بشقاب غذا گذاشت جلوت قشنگ نشستی و هی یکم می پاشوندی و یکم می خوردی! جالب بود! تا قبلش فکر میکردم نمی تونی بشینی ولی خیلی راحت نشستی و غذا هم می خوردی و اصلا هم تنبل بازی در نمی آوردی که بیفتی! خلاصه هم خودت غذا خوردی هم ما... چند روزه از خواب بیدار می شی بهانه گیری می کنی و بی حوصله ای، اصلا تو این چند روز غیر من و بابایی کسی رو تحویل نمی...
نویسنده :
مامان جون
11:44