صبر
الان تقریبا یک هفته شده که پاهای نازنینت زیر پوشک سوخته و من هر بار عوضت می کنم می شورمت و پماد برات میزنم اما هنوز یکم دیگه مونده تا خوب بشی. با اینکه بدجوری سوختی اما آرومی، مثل همیشه. همه از این همه صبر تو تعجب میکنن. حامله که بودم هر روز تا جایی که وقت می کردم سوره والعصر رو میخوندم و وقتی هم که کار داشتم قرآن گوش می کردم. هر شب هم بدون استثنا قلب قرآن (سوره یس) رو برات می خوندم با این نیت که قلب نازنینت پاک و معصوم بمونه تا آخر عمرت. بعد هم که دنیا اومدی تا الان هر وقت شیر می خوری برات والعصر رو می خونم. شاید به خاطر همینه که اینقدر صبور و مظلومی.
دیروز رفته بودیم مسجد مبعث پیامبر (ص) بود و جشن و بازم تعریف از گل پسرم.
دیشب دل درد داشتی خیلی اذیت شدی تا بهت استامینوفن دادم و آروم خوابیدی.
دردونه ی مامان و بابا به خدا می سپارمت، بووووووس