مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
محیامحیا، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

زمستان 97

1397/12/22 12:20
نویسنده : مامان جون
288 بازدید
اشتراک گذاری

زمستان و سرماخوردگی... از وقتی شما میوه های عشقم رو خدا بهمون داده زمستون رو از ترس سرماخوردگی شما دوست نداردم...

چندین بار شما دو تا سرما خوردید و دارو و دکتر و ... دی ماه که آقا مهدیار همزمان با سرماخوردگی دندونش آبسه کرد و کلا یک طرف صورتش شدیدا متورم شده بود... میخواستیم عکس بگیریم نمیذاشت و میترسید ...

اما اواخر بهمن ماه هر دو شدیدا سرما خوردید و تا اواسط اسفند ادامه داشت...

 آقا مهدیار بهتر شد ولی محیا 15 اسفند ماه تب کرد تا 20 اسفند و شبها مامان جون تا صبح دختری رو پاشویه میکرد و بسیار بسیار روزهای سختی بود و اصلا تب شما پایین نمیومد و نه دارو نه پاشویه جواب نمیداد ...  تا اینکه روز آخر تصمیم گرفتیم اگر تا صبح بهتر نشدی بریم دختری رو بستری کنیم تا به صورت تزریقی دارو دریافت کنه ... اون شب مامان جون و بابا جون خیلی ناراحت بودن ...

آقا مهدیار هم وقتی این رو شنید (داشتیم شام میخوردیم و محیا بیحال خواب بود) رفت سراغ آبجی کوچولوش بهش گفت بیا شام بخور وگرنه میری بیمارستان ... باید بیای شام بخوری ... بلند شو بیا ... از یه طرف از اینهمه مهربانی داداشی خوشحال شدم که دوست نداشت آبجی کوچولوش بره بستری بشه و از یه طرف هم کلی دلم سوخت و ناراحت شدم ...

 متوسل شدیم به خانم حضرت فاطمه زهرا (س) و دعای نور رو چندین بار من (با اشک و دل شکسته) و بابا جون برا دختری خوندیم و واقعا معجزه وار تب دختری پایین اومد و اون شب رو راحت خوابید و ما هم ساعت گذاشتیم و هر یک ساعت یکبار بیدار میشدیم چک میکردیم و میدیدیم تب نداری میخوابیدیم ...

خیلی عجیب بود ... اصلا غیر قابل توصیف هست ... امیدوارم هیچ بچه ای مریض نشه و تب نکنه ولی احیانا اگر تب کرد پیشنهاد میکنم دعای نور منسوب به حضرت زهرا (س) رو بخونید و معجزه ببینید...

 من واقعا نمیدونم اگر 14 معصوم رو نداشتیم تو گرفتاریها و مشکلاتمون به کی متوسل میشدیم  و چه کسی رو شفیع خودمون قرار میدادیم ... امیدوارم شافع روز جزای ما هم خانم حضرت زهرا (س) عزیز دل ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) باشد...

بگذریم...

خانه تکانی امسال هم زیاد سخت نبود و چون کم کم مامان جون تمیز میکرد فقط یک تمیز کردن و گردگیری کلی میخواست با شستن پادری و پتو و ... که با کمک باباجون زود و سریع انجام دادیم...

خلاصه این روزها مثل برق و باد میگذره و من فرصت خیلی کمی برای ثبت خاطرات شما دو نور دیده ام دارم ...

مامان جون امیدواره همیشه سالم و شاد و سرحال باشید و بدونید که من و بابا جون همیشه دوستتان داشتیم و داریم و خواهیم داشت ...

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
23 اسفند 97 10:59
فدای این دختر ناز بشم که مریض شده. 😘
مامان جون
پاسخ
خدانکنه عزیزم 😍
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
19 خرداد 98 11:30
ای جانمم
مامان جون
پاسخ
🌹