شیطنتهای تو
شنبه هفته پیش (25/8/92) رفتیم درمانگاه قمر بنی هاشم و واکسن یک سالگیت رو هم زدیم، تا رفتی ژست گریه رو بگیری تموم شد!
بی درد و عوارض ...
قد و وزنت هم خوب بود ...
با هم سرما خوردیم ... رفتیم دکتر ... شما چند تا شربت نوش جان کردی و من هم دوتا آمپول ...
هنوز بعد از یک هفته هیچ کدوم خوب نشدیم!
از شیطنت هات نمیدونم چی بگم از بس زیاده!
صندلی ها رو به زور میندازی و بعد با کلی زور و زحمت این طرف اون طرف میکشونیشون و تو سالن دورشون میدی!!!
حتی به عسلی ها و آیینه شمعدون هم رحم نمیکنی و عسلی ها رو که دنبال خودت می کشی و شمعدون ها و حتی آیینه رو هم یه هفت هشت باری خواستی بندازی زمین ولی مگر اینکه من مرده باشم !
طبقات ویترین اتاقت رو خالی می کنی و به زور شیشه هاشو می کشی و میندازی و ...
داشتم برات پسته مولینکس می کردم، سیمشو گرفتی و محکم مولینکس رو کوبوندی به زمین و الفاتحه!
کلاً خیلی خطرناک شدی ...
صبح که از خواب بیدار میشی راه میری تا شب (غیر از یکی دو باری که بینش می خوابی) ... خستگی ناپذیری!
تا سرمون به تلوزیون بند میشه و بهت توجه نمی کنیم سریع میری جلو تلوزیون و یکم دست می کشی به تلوزیون و برمی گردی به بابایی نگاه می کنی تا دنبالت کنه! عمداً کارایی می کنی که بابایی دنبالت کنه ...
گاهی میای پیشم و چشماتو می بندی و دهنتو تا جایی که بتونی باز می کنی (مثلاً داری گریه می کنی) بعد یکم چشماتو باز می کنی ببینی عکس العمل من چیه! منم که نمیتونم این لوس بازیهاتو ببینم و نبوسمت!
یه بار سرم خورد به کابینت و فوق العاده دردم اومد ... تا گفتم آخ و سرمو نگه داشتم بین دستام شروع کردی به گریه ... خندیدم و تو آروم شدی ... قربون مهربونیهات پسر گلم ...
تو دهه محرم می گفتیمت سینه بزن، میزدی اما الان بهت میگیم سینه بزن محکم و تند تند می زنی به سینه کسی که بغلشی یا نزدیکته!!!