مهمانی افطاری با تو ...
امشب مهمون داشتیم...
اذیت کردی در حد ...
از این طرف من جمع می کردم از اون طرف تو می ریختی و می پاشیدی و ...
بابایی مرخصی گرفته بود تا کمکم کنه ولی همش بیرون بود ... هِی یه چیزی یادم می اومد بیچاره دوباره می رفت بخره ...
من هم که باید در بست در اختیار جنابعالی می بودم...
عزیز اومد کمکم کرد، و خلاصه همه چی به خوبی و خوشی گذشت ...
اما تو ...
الان چند روزی می شود که در کابینت ها و کشوها را باز می کنی و می بندی و هر کاری دلت بخواهد با وسایل داخلشان می کنی ...
دندون چهارمت هم دارد در می آید (دوتا بالا دوتا پایین) و دیگر همه چیز را خوب گاز می گیری...
دیروز برایت دست می زدم که تو هم برای اولین بار این کار را تکرار کردی و دس دسی کردی...
پ ن : دوست عزیزم زینب جان خوشحال میشم آدرس وب برام بذاری یکم با هم باشیم. ممنون میشم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی