مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
محیامحیا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

اولین دیدار

1391/11/1 15:54
نویسنده : مامان جون
136 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم،‌ برای اولین بار پنج شنبه بیست و یکم دی ماه بردیمت پیش مامان و بابای باباجون،‌ خدا بیامرزه هر دوشونو،‌ درسته مردن ولی به همه چی آگاهن، من تورو دو هفته بود که حامله شده بودم که مامان باباجون اومد به خواب عمه جون و یک نوزاد پسر بهش داد و گفتش این علی اکبر ماست! مطمئنم اگه بودن خیلی دوستت داشتن.

جمعه شب هم رفتیم خونه عزیز، خاله جون از بیرجند اومده بود،‌ کلی بوست کرد و گفت خیلی تغییر کردی، این قدر تو بغلش چلوندت که از خواب بیدار شدی ولی گریه نکردی!

دوشنبه بیست و پنجم با عزیز بردیمت درمانگاه،‌ همه چی نرمال بود:

قدت ٥/٦٠ و وزنت ٥کیلو و ٨٠٠ و دور سرت ٣٨

 واکسن دو ماهگیت رو هم زدیم، خیلی اذیت شدی و گریه کردی،‌ تا شب بیقرار بودی،‌ مامان فدات شه.

این روزها باهات صحبت می کنیم می خندی و باهامون صحبت می کنی البته به زبون شیرین خودت. خودم یک روز درمیون میبرمت حموم،‌ تو حموم واقعا خوردنی میشی...

جمعه همه خاله ها و دایی ها خونه عزیز بودیم به صرف صبحونه کله پاچه! خیلی حال داد جمعمون کامل بود ، تو هم که قربونت برم خوابیدی تا ١٠-١١ نگذاشتی سر مامان کلاه بره چشمک فدای پسر گلم،‌ دوست داریم،‌ بوس

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)