بازهم پوزش
عزیز دل من الان 3 سال و دو ماهه شدی...
شیرین تر و شیطون تر از همیشه...
دیگه واقعا حاکم کوچولوی خونه ی مایی...
من بابت تاخیر در گذاشتن پست های امسال متاسفم؛ سالی پر از فراز و نشیب؛ اگر بگویم "وقت نکردم!" شاید دروغ باشد! چرا که بودند لحظات بیکاری من که همزمان می شدند با بی حوصلگیها و خستگی ها و ... اما گاهی کارها یا حرفهای شیرینت را فیلم میگرفتم و گاهی می نوشتم و گاهی تعریف می کردم برای این و آن و ...
اینقدر غرق در روزمرگی ها شدیم که نفهمیدم چطور اینقدر قد کشیدی...
حالا مانند بزرگترها رفتار میکنی، حرف میزنی و ...
حالا ما سه نفر یک خانواده ی کامل هستیم...
حالا ما سه نفر دست های خوشبختی را گرفته ایم و آرام و شیرین روزگار میگذرانیم...
حالا هر روز به هم وابسته تر می شویم...
و حالا تو در حال استنشاق عطر ملیح عشق و محبت مادرانه و پدرانه هستی...
عزیز دلهایمان، دردانه ی لحظاتمان، پسر زیبایمان بینهایت دوستت داریم و به تو عشق می ورزیم...