مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
محیامحیا، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

شیطنت حتی در عروسی!

1393/6/11 13:41
نویسنده : مامان جون
488 بازدید
اشتراک گذاری

شبکه تماشا یه سریال کره ای میداد به اسم «دو دوست» و آهنگ این سریال چه اول و چه آخرش پخش می شد سریع مهدی یاری می گفت: دو دوس!

میگم عمو زنجیر باف! مهدی یار: بـــــــــــلــــــــه ( همراه با تکون دادن سر)

زنجیر منو بافتی؟     مهدی یار: بــــــــــــــــلـــــــــــــه

پشت کوه انداختی؟     مهدی یار: بــــــــــــلــــــــــــه

بابا اومده!              مهدی یار: چی چی (با تکون دادن سر)! اینجاست که دیگه مامانی طاقت نمیاره و بووووووووووووووووس...

به پنیر میگی "مَنیر" و به انجیر میگی "اَنیر" ! حالا ما باید بفهمیم میگی اَنیر یا مَنیر خندونک

با بابایی قایم باشک بازی میکنی و اینجوری می شماری: دَ - بی - سی - چی - پی ... خنده

یه پتو آوردی گفتی تاب تاب! منم خرگوشت رو گذاشتم وسطش و یه سر پتو رو دادم شما یه سرش رو خودم گرفتم و شروع کردم به خوندن: تاب تاب اَباسی خدا منو نندازی... هر سری به نندازی می رسیدم شما میگفتی: باشه!

جدیداً هر جمله ای میگی آخرش من داره! آببه بده من! اَند (=قند) بگیر من (یعنی قند رو از من بگیر)، باسی من ( یعنی با من بازی کن)، ماژی بریم من (یعنی من رو سوار ماشین کنین)، بابایی دسشی (=دستشویی) من (یعنی بابایی من رفته دستشویی) ، دَدَ من و ...

وقتی کسی چیزی بهت میده میگی میسی(=مرسی) یا میگی منون (=ممنون)...

فعل ها رو خوب یاد گرفتی: بیگیر: بگیر،  باز=بازکن ، بست= ببند ، اوتاد=افتاد ، بُلو = برو و ...

وقتی کسی رو می زنی میگی ناژی ناژی و این ناز کردنت خیلی خیلی با لهجه با مزه ای میگی...

اما وقتی دختر بچه ای میبینی سریع موهاشو میکشی و نازش هم نمیکنی! غمگین

موهای دختر دایی رو میکشی و بعد به دستهات نگاه می کنی ببینی چندتا از موهاشو کندی!

رفته بودیم با عمه جون اینا پارک و عمه جون ترو برد سوار چرخ و فلکت کرد و تا نشستی یه دختر بچه کنارت نشست و تا دستتو دراز کردی موهاشو بکشی سریع دختره رفت گازت بگیره که عمه جون دستشو آورد جلو و اون دختره چنان گازی گرفت که کبود شد و خون اومد و هنوز بعد از دوهفته خوب نشده!

جمعه صبح رفتیم بتهران برای عروسی دخترعمو جون، موقع رفت رو تفریحانه رفتیم و چندجا توقف کردیم و خوردیم و گشتیم، شما هم تا تو ماشین می نشستیم می خوابیدی و پیاده می شدیم از خواب بیدار می شدی و دوباره تو ماشین می خوابیدی تا تهران ... اما برگشت که شب بعد از عروسی (بابایی باید صبح میرفت سر کار واسه همین مجبور شدیم بعد از عروسی از همون تالار برگردیم)  اومدیم شارژ و بیدار بودی!!!

عروسی خیلی خوبی بود و به من خیلی خوش گذشت ولی بابایی بیچاره یه دقیقه ننشسته و همش دنبال شما بوده و خیـــــــــــــــــــلــــــــــی اذیتش کردی! منم با شینیون و مکاپ نمیتونستم نگهت دارم چون انگشت می کردی تو چشمم و موهامو می کشیدی و ... خلاصه اینجوری شد که شما رفتی مردانه و بابایی رو با اذیتات به رقص آوردی!!!!!!!! زبان

تهران هم با اینکه چند ساعت بیشتر خونه عمو جون با دختر عمو نبودی ولی حسابی موهاشو تو همون چند ساعت کشیدی! شاکی

این هم چند تا عکس از عروسی دخترعمو جون

این هم قند عسلی و پسر عمو جون (امیرمحمد)

 

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان اميرحسين
12 شهریور 93 14:48
الهي من قربونش برم شده کپى خودت عزيزم خدا حفظش کنه درضمن به نظر من هيچى لذت بخش تر از ياداورى شيطنت بچه ها نيست
مامان جون
پاسخ
ممنون عزیزم... ایشالله خداامیر حسین رو هم به شما ببخشه و حفظش کنه ... بووووووووووووس واسه امیرحسین و مامانی گل
مامان محمد صدرا
13 شهریور 93 0:25
ای جووووووووووونم چه پسری... وبلاگتون خیلی زیباست.
مامان جون
پاسخ
ممنون خاله جون بوووووووس واسه صدراجون و مامانش
مامان ارشیا
22 شهریور 93 15:55
مبارک باشه ایشا الله همیشه عروسی و شادی ایشا الله لباس دامادی
مامان جون
پاسخ
ممنون خاله مهربونم ایشالله دامادی آقا ارشیا
مامان فاطمه
28 مهر 93 20:47
1000ماشالله انشا الله دامادیت خوش تیپ
مامان جون
پاسخ
ممنون خاله مهربون