مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
محیامحیا، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

چند مناسبت

1393/7/2 19:36
نویسنده : مامان جون
454 بازدید
اشتراک گذاری

مهدی یار مامانی گاهی خیلی اذیت می کنی و مامانی کچل

گاهی میگی جیش، جیش، مامانی بدو جیش ... و من میبرمت و شما اونجا همه کاری می کنی الا جیش و میای بیرون جیش می کنی و من کچل

گاهی کمد باز می مونه شما سریع میری در ظرف برنج رو باز می کنی و همه رو میریزی و من کچل

یه بار در اتاق باز موند و دوتا از رژهای مامانی رو خالی کردی رو دراور و آینه و دیوار و دست و پا و ... و من کچل

گاهی میای میگی آببه آببه و من آب بهت میدم و شما هم میری میریزی رو فرش و من کچل

گاهی سر سفره همه چی رو با هم قاطی می کنی و هیچی نمی خوری و من کچل

گاهی به من میگویی اله یا لاله (=خاله) و من شاکی

از این گاهی ها خیلی زیاد است اما ...

گاهی می دوی میای بغلم بوسم می کنی و میری و من بغل

گاهی موقع خوردن چیزی که من نباشم غذا رو تو مشتت می کنی و میاری برام و من بغل

گاهی در کارها با همان دستها و جثه ی کوچکت کمکم می کنی و من بغل

گاهی موقع ظرف شستن سطل خونه سازیتو میاری میذاری زیر پاهات و کمکم می کنی و من بغل

از این گاهی ها هم زیاد است و تموم لحظات خوش و ناخوش را از یاد ما میبرد و از ته دل خوشحال می شویم و شکرگذار....

اما هفته ی پیش عقد دایی جون بود ... بابایی اون روز شیفت بود و خیلی اذیت کردی و فقط دعا می کردم اون روز تموم بشه که شد!

29 شهریور سالگرد ازدواج مامانی و بابایی بود و من از صمیم قلب این روز رو به عشقم تبریک گفتم و با وجود شما این عشق ما زیباتر و شیرین تر شده است عسلکم...

1 مهر هم تولد بابایی بود و صبح که سر کار بود میخواستم براش کیک درست کنم که باز هم اذیتهای شما نذاشت به کارم برسم و بعداز ظهر واسه بابایی کیک درست کردم و یه جشن کوچیک با هم گرفتیم ...

عزیز من، عشق من این روز قشنگترین روز زندگی منه و من این روز و بهت تبریک میگم و انشالله یه عمر طولانی سایه ات بالا سر من و عسلکمون باشه ... محبت

انشالله چهارشنبه هفته دیگه هم با هم میریم شیراز ...

بوسبوسبوس

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)