چند مناسبت
مهدی یار مامانی گاهی خیلی اذیت می کنی و مامانی
گاهی میگی جیش، جیش، مامانی بدو جیش ... و من میبرمت و شما اونجا همه کاری می کنی الا جیش و میای بیرون جیش می کنی و من
گاهی کمد باز می مونه شما سریع میری در ظرف برنج رو باز می کنی و همه رو میریزی و من
یه بار در اتاق باز موند و دوتا از رژهای مامانی رو خالی کردی رو دراور و آینه و دیوار و دست و پا و ... و من
گاهی میای میگی آببه آببه و من آب بهت میدم و شما هم میری میریزی رو فرش و من
گاهی سر سفره همه چی رو با هم قاطی می کنی و هیچی نمی خوری و من
گاهی به من میگویی اله یا لاله (=خاله) و من
از این گاهی ها خیلی زیاد است اما ...
گاهی می دوی میای بغلم بوسم می کنی و میری و من
گاهی موقع خوردن چیزی که من نباشم غذا رو تو مشتت می کنی و میاری برام و من
گاهی در کارها با همان دستها و جثه ی کوچکت کمکم می کنی و من
گاهی موقع ظرف شستن سطل خونه سازیتو میاری میذاری زیر پاهات و کمکم می کنی و من
از این گاهی ها هم زیاد است و تموم لحظات خوش و ناخوش را از یاد ما میبرد و از ته دل خوشحال می شویم و شکرگذار....
اما هفته ی پیش عقد دایی جون بود ... بابایی اون روز شیفت بود و خیلی اذیت کردی و فقط دعا می کردم اون روز تموم بشه که شد!
29 شهریور سالگرد ازدواج مامانی و بابایی بود و من از صمیم قلب این روز رو به عشقم تبریک گفتم و با وجود شما این عشق ما زیباتر و شیرین تر شده است عسلکم...
1 مهر هم تولد بابایی بود و صبح که سر کار بود میخواستم براش کیک درست کنم که باز هم اذیتهای شما نذاشت به کارم برسم و بعداز ظهر واسه بابایی کیک درست کردم و یه جشن کوچیک با هم گرفتیم ...
عزیز من، عشق من این روز قشنگترین روز زندگی منه و من این روز و بهت تبریک میگم و انشالله یه عمر طولانی سایه ات بالا سر من و عسلکمون باشه ...
انشالله چهارشنبه هفته دیگه هم با هم میریم شیراز ...