نگاهی بر پاییز 93
نگاهی بر پاییز 93 1 مهرماه تولد بابایی بود که مامانی یک کیک درست کرد و سه تایی با هم این روز قشنگ رو جشن گرفتیم...
وقتی بابایی از سر کار میاد دورتادور خونه رو می چرخی و داد میزنی و خوشحالی می کنی و خنده رو به لبای من و بابایی میاری...
صبح که میشه بریم بریمت شروع میشه ... اول میگی بریم حموم... بعد میگی بریم امیر و خودت جواب میدی امیر لالوده(=شاهروده) و بعد که از همه جا میمونی میگی بریم عزیز... بریم عزیز...
هنوز دو سالت نشده بود که کامل حرف میزدی و فقط حرف اضافه تو جملاتت به کار نمیبردی ...
مثلا میگی: ریخت لباسِ مهدی یار، کثیف شد، ماشین بندازیم بشوره ... و ...
و یا من مشغول کاری بودم می اومدی می گفتی مامانی چی تار می تُنی و اینقدر سرتو تکون میدادی و با ناز می گفتی که هر وقت این حرفو میزدی بغلت می کردم و می بوسیدمت...
بچه و بزرگ رو میزدی و تخس شدی...
پوشک می آوردی می گفتی مامانی عوض کن مهدی یار جیش بزرگ کرده...
گاهی می گفتی مامانی بیا بازی کنیم بازی صفا می یاره! مامانی بیا بیا بیا و اینقدر می گی که مامانی رو وادار کنی بیا تو اتاقت...
کلمه های قشنگی که یاد گرفته بودی قلب منی! لطفا! ببخشید! ممنون! دست درد نکنه! آفرین! شب بخیر! صبح بخیر!من دوست دارم مامانی و بابایی و ... که هر کدومو به موقع به کار میبردی و فقط گاهی وقتی کار بد می کردی و باید می گفتی ببخشید اشتباهی می گفتی ممنون!!!
گاهی هم که کار بدی میکردی سریع می اومدی و برای اینکه از دلم دربیاری میگفتی : مامانی خرگوش بی بیزارم (=بی آزارم) من... یا با قر و ناز و لوس بازی می گفتی مامانی چی تار می تُنی...
رو زمین چهاردست و پا میشی و میگی مامانی می خورمت ... می خورمت و ... گاهی هم می گی هوهو چی چی ... هوهو چی چی ...
شعرهایی که یاد گرفتی:
- موشه پرید سولاخ ... خرگوشه گفت آخ ... واستا واستا کارت دارم من ... خرگوش بی بی زارم (=بی آزارم) من ...
- دوباره آی دوباره ... دستات مث زُآله (=زغاله) ... چند ماهه هفته هفته ... حموم نرفته .... شونه نکرده تنبل .... موهاش شده جنگل ... کثیف و بد او (=بدبو) شده ... شبیه لولو لولو لولو لولو .... می چرخی و تند تند میگی لولو لولو ...
- دوچرخه سبیل می چرخه!!!!!!!!
- بازی خوبه ... بازی صفا می یاره ... بچه زرنگه ... بازی دَشَنگه....
- یه توپ دارم قی قی لِه (قلقلیه) ... سرخ و سفید آبیه ... زمین هوا میره... کجا میره ... توپ نداشتم ... مشق نوشتم ... بابایی عیدی داد... توپ قی قی لی داد...
- ده بی سی چهل پنجا هفتا هشتا ... دستمال آبی بردار ....گلابی بردار
- مامانی میگه: یه پسر دارم مهدی یار: شا نداره ، صورتی داره : ما نداره ، تو خوشگلی : تا نداره ، به کس کسونش: نمیدم ، به همه کسونش: نمیدم، تا آخر مامانی برا پسرش می خونه و مهدی یاری جواب میده ...
- تاب تاب عباسی ...خدا نندازی یا می گی تاب تاب عباسی... مهدی یارو نندازی ...
- باب اسفنجی... توچولو ... بابا اسفنجی ... تو خوبی ... باب اسفنجی ...
تو پاییز دو بار سرما خوردی به فاصله دوهفته... هرکدوم هم بیست روزی طول کشید...
نُختار= خودکار بابوف =بابابزرگ بَلا=هواپیما آک پُشت=لاک پشت
عمه طَبی یه= عمه طیبه دَکباب=کباب نیوه=میوه لیر=شیر
لاپِمه= فاطمه پالو شد=پاره شد مَنکه=پنکه
مَمَک= نمک و شکر و هر چیز سفید دیگه ای که خوردنی باشه ...
اسم همه رو یاد گرفتی و همه رو به اسم صدا میکنی ...
یه بار تو پاساژ اسم کوچیک مامانی رو داد میزدی می گفتی بیا ... بیا....
یه بار هم به بابایی می گفتی عمو حسین ... عمو حسین !
جواب چرا رو اکثراً می گی بازی کنیم!
چوب شور میخوای؟ نه... شکلات؟نه ... لواشک؟نه ... بیسکوییت؟نه... شیر؟ نه ... پس چی میخوای؟ بازی کنیم!!!
نخوابیم... چرا؟ بازی کنیم....
بابایی دسشویی نرو... چرا؟ بازی کنیم!
غذا نخوریم... چرا؟ بازی کنیم!
گاهی خودت بازی میکنی... شعر می خونی.... داستان واسه خودت تعریف می کنی...
اتفاقاتی که بیرون می افته و یا چیزهایی که می شنوی و یا یادت می دن رو میای خونه و تو بازیهات مرور می کنی و تعریف می کنی .... خونه سازی درست می کنی و ...
یک بار من و بابایی داشتیم صحبت می کردیم و بین حرفهام گفتم عزیزم ... و چون من اکثراً از کلمه عزیز استفاده می کنم این کلمه رو سریع تکرار کردی! یهو من و بابایی برگشتیم نگات کردیم و شما هم دستاتو گذاشتی رو چشمت و رو زمین دراز کشیدی و خلاصه خیلی خجالت کشیدی... جالب بود!
هر روز همراه مامانی مسواک میزنی و اگر هم مامانی یادش بره یا دیرتر مسواک بزنه سریع می گی مامانی مهدی یار میسواک بزنه ...
تا صدای اذان میاد می گی بُزو بگیرم... نماز بخونم... قرقان بخونم... و هر نور سبز و گنبد و .. ببینی میگی مسجده یا الله
یه بار رژ مامانی رو برداشته بودی و مالونده بودی به راحتی و فرش و ... منم که تازه خریده بودمش یه کوچولو زدم پشت دستت و شما بغض کردی و لوچه و اشک تو چشات جمع شد ولی خیلی خودتو کنترل کردی و گریه نکردی و اومدی پیشم گفتی مامانی بوس ... مامانی بووس تُنم! و بوسم کردی و گفتی بی بخشید و مامانی هم محکم بغلت کرد و بووووووس......
تا عکس خوتو می بینی می گی مهدی یاره! یا تا مامانی گوشی دستش می گیره میگی مامانی مهدی یار می یاری ببینم!
صبحونه رو شما تعیین میکنی کجا بخوریم... یه روز میگی بریم لو حال (=تو حال)... یه روز می گی بریم قُتاق مهدی یار(=اتاق) ... یه روز می گی بریم آشمزخونه(= آشپزخونه) و ...
اربعین رفتیم حسینیه بک و شوهر دخترعمو که داشت غذا پخش می کرد متوجه یه پله کوچیک نشد و نزدیک بود بیاُفته و مهدی یار هم متوجه شد و هی می گفت دَجاد (=سجاد)اوفتاد ... می پرسیدم چی دستش بود و می گفتی مَ مَ و می پرسیدم سجاد کیه الهامه می گفتی:آقایه! مامان فدات بشه پسر ناز و شیرین زبونم...
یه بار رفتیم خونه عمه برات نون ماستی آوردن و شما خیلی دوست داشتی و من هم هفته بعد برات درست کردم و شما هم کمک می کردی (البته بیشتر اذیت می کردی)... منم برای اینکه سرت گرم بشه بهت گفتم مهدی یار برو اون جیجیکی که توش اسمارتیس بود رو بیار تا برات کیک مثل جیجیک درست کنم و شما هم می رفتی می گشتی یه مدل جیجیک می آوردی... خیلی باحال بود ... 4مدل جوجه داشتی ... دو تاش رو آوردی و یکی هم گفتی تو حمومه و واقعا هم تو حموم بود و آخر رفتی اون جیجیک رو آوردی و منم برات چندتا نون ماستی مثل جوجه درست کردم...
مهدی یار و یا هر کس دیگه ای که عطسه می کنه مهدی یار میگه: الحمدلله...
وقتی هم سیر میشی سریع میگی : الهی شکر...
وقتی هم می خوایم شروع کنیم چیزی یا غذایی بخوریم میگی بسم لا رحام رحیم ...
برات یه بسته نی گرفتم و همه چی رو با نی می خوری و گاهی آب هم میگی نی میخوام با نی بخورم!
بهت می گم مهدی یار دکتر میری چکار می کنی؟ سریع زبونتو درمیاری و دهنتو باز می کنی!
گاهی مظلومانه میای میگی مامانی آب میدی مهدی یار بخوره تشنشه!
تو غذا خوردن خیلی اذیت می کنی و هیچی نمیخوری ... گاهی بهت میگم اگه نخوری میدم بابایی بخوره و سریع به بابایی نگاه می کنی و میگی بخور بخور بخور!
قد و وزن 2 سالگی هم رفتیم نیم کیلو وزن کم داشتی اما قدت خوب بود...
دوست دارم از تک تک ثانیه ها و شیرین زبونیهات فیلم بگیرم اما صد افسوس نمیشه ...
گاهی یه جوری میگی بچه جون! یا داداش! انگار خودت بیست سی سالته!
همه ی میوه ها رو از روی کارت میشناسی ... از رنگ ها هم زرد و آبی و قرمز رو می شناسی...
گاهی میری پشت بابایی و میگی ابسه ابسه (=اسب)
گاهی میای می گی مامانی باتری بده این نی نی بزرگ بخونه (منظورت عروسکهای دختر و پسر بزرگ)
شب می خوابی میگی بابایی یا مامانی داستان یا دِصه بگو و خودت شروع می کنی میگی: یکی بود یکی نبود! جیجیک بود و هاپو گفت هاپ هاپ!!!!!!
ستاره و ماه و خورشید رو هم نشون میدی و می شناسی ...
بخاری رو میبینی میگی آتیشه برو برو می سوزی...
حموم رو خیلی دوست داری و هر وقت از حموم در میای می گی مامانی حموم دوست دارم من !
اینم عکسهای حموم رفتنت:
این هم چند تا عکس دیگه از قند عسلی:
و این هم عکسی که به تازگی موهای مهدی یار رو کوتاه کردیم و یکم قیافشو مردونه تر کرد...
مهدیار من کلی گریه میکنه وقتی موهاشو میبریم کوتاه کنیم نمیذاره امیدوارم واسه عید بذاره
