ختنه
قبل از این که دنیا بیای همیشه من و بابایی در مورد ختنه کردنت حرف می زدیم، چه زمانی باشه؟ جشن بگیریم یا نه؟ کی ببرش؟ کجا ببریمش و ... این ها همه از روی ترس بود، هر دومون از این که بچمون درد داشته باشه، گریه کنه و ... می ترسیدیم به دنیا که اومدی بازم مشکلمون ختنه کردنت بود، هیچ کدوم دل این رو نداشتیم که اشکها و دردهای تو رو ببینیم، هی همه رو امروز فردا می کردیم... میگفتن هر چی زودتر ختنه ات کنیم کمتر درد می کشی و زودتر خوب می شی ... بالاخره پنج شنبه گذاشته بودمت پیش عزیز رفتم پیش متخصص همونجا در مورد ختنه چند تا سوال از منشی پرسیدم و دل رو زدم به دریا و برا شنبه نوبت ختنه گرفتم... شنبه عزیز زنگ زد...
نویسنده :
مامان جون
13:59